از شما چه پنهون من و لِ رابطمون خوب نیست. لِ انقدر سرش گرمِ کاراشه که اصن نمیفهمه بچه ها چطوری بزرگ میشن. شرط میبندم حتا نمیدونه لُ دختره بود یا پسره.
لَ نق می زنه. باباشو میخواد. لُ یه حرفایی داره که بمن نمیتونه بزنه. و من خودم کللی به لِ نیاز دارم. اما بهش نمی گم. میگم بچه ها دلشون برات تنگ شده؛ البته وقتی که اومد. و به بچه ها میگم باباتون رفته ماموریت. اما خودم که میدونم چقدر اوضاعِمون بی ریخته.
- دلم بغل میخواد.
دل منم می خواد ... خیلی ...
از اونایی که شاملو میگه ...
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند ...
بچه هاتم مث خودت دوس دارم فائزه ;) :*
مرتیکه بی فکر!
همشون لنگه همن...
بلاخره پیدات کردم بی معرفت