دختره را بستمش به پای سگ. یا شاید شریکِ جرمی داشتم یادم نیست. انقدر هیجان زده بودم که یادم نیست خودم دختره را بستم به سگ یا کسی را مجبور کردم این کار را بکند. اما در اصلِ قضیه توفیرِ چندانی نمیکند. بهر حال سگ بردش. سگی که من نبود. اما چقدر شبیهِ من بود اخلاق های پوچ و مسخره اش. و داشت دختره را میکشید با خودش. و اسمش بود که مابسته بودیمش. دختره اینجوری تفریح میکرد.
بیچاره دختره ...
بیچاره سگ ...
بیچاره من که احساسِ بدی داره میخوردَم.