خیلی معصومانه پرسید به تاوانِ کدامین گناه. غرقِ خودش بود آنقدر که نفهمید گناه آن گوشه ها داشت جان میکَند. نفهمیدیم. هیچ کداممان نفهمیدیم. و بعد دنبالِ گناه گشتیم. بعد تر ها که فهمیدیم چه کرده بودیم، دیگر کسی عنوانش نکرد. خاک پاشیدیم روش. طیِ یک توافقِ ناگفته چسبِ خنده زدیم به لب هامان. و برای هم آرزوی خوشبختی کردیم. کدام خوشبختی ؟ کداممان رنگِ خوشبختی دیده بودیم؟ ما خوشبختی را با دستانمان دفن کردیم. در یک شبِ گرمِ غمگین. و حالا پی اش را میگیریم. نیست آقا. خوشبختی رفت. ما هم به دنبالش.
heh !
بی خود شب و روز در جهان می گردیم ...
سلا م
خوشبختی واقعا وجود نداره.یه چیزیه که میذاره یه کم بدویم
برا بعضیا یه کم بیشتر از یه کم
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما ...
گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست :|