172-

خیلی معصومانه پرسید به تاوانِ کدامین گناه. غرقِ خودش بود آنقدر که نفهمید گناه آن گوشه ها داشت جان میکَند. نفهمیدیم. هیچ کداممان نفهمیدیم. و بعد دنبالِ گناه گشتیم. بعد تر ها که فهمیدیم چه کرده بودیم، دیگر کسی عنوانش نکرد. خاک پاشیدیم روش. طیِ یک توافقِ ناگفته چسبِ خنده زدیم به لب هامان. و برای هم آرزوی خوشبختی کردیم. کدام خوشبختی ؟ کداممان رنگِ خوشبختی دیده بودیم؟ ما خوشبختی را با دستانمان دفن کردیم. در یک شبِ گرمِ غمگین. و حالا پی اش را میگیریم. نیست آقا. خوشبختی رفت. ما هم به دنبالش.
نظرات 3 + ارسال نظر
po0ya شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

heh !

بی خود شب و روز در جهان می گردیم ...

سلا م

ملیکا یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ب.ظ http://meslarmes.blogsky.com/

خوشبختی واقعا وجود نداره.یه چیزیه که میذاره یه کم بدویم

برا بعضیا یه کم بیشتر از یه کم

سیمین دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ب.ظ http://www.silber.blogfa.com

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما ...

گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد