کدام احمقی هر سیصد و شصت و پنج روز را یک سال میداند؟ نه. این سالی که گذشت یک سال نبود. به جرات میگویم که نبود. اصلن کاری به این حساب و کتاب های احمقانه ندارم. دیر گذشت. قسم میخورم که دیر گذشت. از یک سال بر نمی آید که آدم را له کند زیر پایش. پس این چه چیز نحسی بود آخر؟ نفهمیدم. فقط ما بین بقیه له شدم. حالا دارم سعی میکنم بازسازی کنم خودم را. به خودم یک سری چیزها بدهکارم که باید جبرانشان کنم. قول میدهم هر چه را گذشت بگذارم به حساب یک کابوس دیر پا. و بگذرم ازش. از یادش ببرم. میخاهم ازین ببعد جور دیگری با خودم سر کنم. به تمام این گذشته ی لعنتیم دهن کجی میکنم. به آن زالوهایی که روی در و دیوار مدرسه میخزیدند. به روز هایی که بهم پوزخند میزدند و نمیگذشتند. به همه چیز. خودم را کشاندم تا قله. خدا کند که از آن طرفش پرت نشوم پایین دوباره. من هر بار که می افتم توانم برای دوباره برخاستن به توان یک دوم میرسد.
سی سد و شست و پنج روز
خیلیه !
نه ؟!
سلا م
بسّگی داره
اگه به انتظار بگذره
اگه به بدبختی و سختی بگذره
خیلیه
اما اگه به خوشی بگذره اندازه یه لبخند زدن طول میکشه
حال می کردی یه مدل ریاضی باشی ها!
قدیما جذر دو بودی فک کنم
حالا هم قراره توانت به توان یک دوم برسه!!!
ورق زدن خاطرات بد
بدترت می کنه ها
امتحان کردم
این یه ورق زدن پیروزمندانس :)
می دونی چیه؟؟
حقیقش واسه من خیلی سخت گذشت،خیلی تنها گذشت،ولی زود گذشت چون همش سرم رو گرم کردم به درس تا هی منتظر گذر نباشم واسه همینم زود گذشت...دوست ندارم برگردم ولی الان احساس پوچی می کنم!
منم احساس میکنم یه چیزی گم کردم:(
این یکسال رفت به زباله دونی تاریخ...
بزرگ میشیم یادمون میره...
میترسم هرچی بزرگتر شیم تعداد این سالا بیشتر شه..
نمیشه...چون "بزرگ" میشیم...
امیدوارم..
خودت را کشاندی تا قله
می ازرد ...!
نمی افتی ... مطمئن باش
ارزیدنشو نمیدونم
راهی جز این نداشتم !
خب سر نداشتن--->مغز نداشتن--->نرسیدن به پوچی بوسه
===>نرسیدن به پوچی معاشقه
سرم داره رو سرم سنگینی میکنه
دوس دارم بدم سگ ببردش
میفهمی چی میگم؟
این چن روز از اون یه سال سخت تره انگار...دیرتر میگذره انگار...
تخمی تره انگار..