بعضی روزها، با بعضی آدمها، انقدر خوب است که مشکل کسی بتواند خرابش کند. خاصه که آن شخص هیچ چیزی نباشد جز یک موتوری با انبوهی ریش که شهرم را سم میپاشد. این جا شهر من است. هواش، هوای کثیفش مال من است. کسی به زور نمیتواند ازم بگیردش. و من دلم نمیخاهد جایی بروم. در فکرم میکوبمش در هم. تکه تکه اش میکنم. نابود میکنمش. سممش را تنفس نمیکنم. انقدر میمانم که فکرم واقعیت شود. من تمام خاطراتم را به شهرم، به ولیعصرش مدیونم. نمیگذارم کسی این ها را ازم بگیرد و مجبورم کند بروم یک گوشه ی دیگر دنیا خاطره هایم را از نو بسازم. که یک مشت لاشخور هر بلایی خاستند سر شهرم، سر ولیعصرش بیاورند. یک بار دیگر پارک دانشجوم را میبینم. بی آنکه آن آدم های زشت و ترسناک با آن ماشین هایشان جلوش رژه بروند. با غرور یک روز در همین ولیعصر شالم را میکنم از سرم. و میدوم. از پایینش به بالاش. از بالاش به پایینش. که موهام هوا بخورند. بپریشند. در هم شوند. و کسی نباشد که بخاهد پا بگذارد میان رویاهام و به هم بریزدشان. آرزوی خوبیست. بهش فکر میکنم همیشه. حتا اگر بخاهم به گور ببرمش، تسلیم نمیشوم در این مورد. تا آخر عمرم بهش فکر میکنم.
heh !
"بی آنکه آن آدم های زشت و ترسناک با آن ماشین هایشان جلوش رژه بروند"
محشر بود ! D:
سلا م
شمام دارین ازین لعنتیا؟
سلام.
زیاد بهش فک کنی تبدیل به عقده میشه !
عقده زیادم بد نیس بهاری
اسمش بده یه کم!
.................................!
اینا رو نوشتم که بدونی ناگفته ها خیلی زیاده:|
:|
یه روز خوب میاد که ما همو نکشیم
راه ما که جدا نیس
این یه روز خوب کجاس که هیچ وخ نمیاد ؟
سلام[لبخند]
به روزم خوشحال میشم به کلبه ی درویشی ام سری بزنید
منتظرم[گل]
کلبتون زیادی روحانیه اخه