157-

بعضی آدم ها حقشان نیست بعضی چیز ها. این اصلن به این معنی نیست که آن چیز ها بدند. میخاهم بگویم آن آدم های به خصوص حقشان چیز بیشتریست. مثلن او. به نظرم پیر موفقی می آید. هفتاد سال زندگی محترمانه ای کرده. هنوز با ابهت سیگار میکشد. موهایش را میپیچد. از زندگی بچه هایش راضی بنظر میرسد. در زندگی شغلیش موفق بوده تا الان و آدم های جوان زیادی هستند که دوستش دارند. چون سعی میکند پیر خوبی باشد. اما میگویم این زندگی حقش نیست. حقش نیست که دست بکشد از کار. که یک مشت شاگرد دست و پا چلفتی را ببرد به جای خودش ساز بزنند جاهای مختلف. و همه ناامیدش کنند. آنروز که سوده خرابکاری کرد فهمیدم که چقدر غرور کاریش له شد. که گذاشتش کنار. و دست گذاشت روی من. و من تمام ترسم این بوده و هست که کسی را ناامید کنم. از ناامید کردن خودم انقدری نمی هراسم که از ناامید کردن کسی. باید بعد از این کنکور لعنتی تمام تلاشم را صرف این کنم که گند نزنم. من هیچ وقت نخاسته ام بهترین باشم. صرفن میخاهم گند نزنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
بهاری شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ

تو میتونی !

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد