145-

یک غریبه ای در من دارد راه میرود. یک غریبه ی پیش بینی ناشدنی. انگار اصلن درون من پراز غریبه های مختلف است. لعنت بهشان. من به طرز دردآوری آزادم. به طرز خیلی دردآور. و غریبه های وجودم دارند پایکوبی میکنند. میخاهم بروم توی خودم. درست توی توی خودم. و بهشان بگویم خفه شوند. بگویم هیچ به شنیدن صدای شادیشان علاقه ای ندارم. اما نمیشود. زبانم را نمیفهمند. ریشخندم میکنند. این ها دیگر چه زبان نفهم های بی سروپایی هستند.

نظرات 3 + ارسال نظر
po0ya شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ

هی !
دقت کن زبون نفهمیدن یه ارتباط [نسبتا] دوطرفس !

اونام میتونن ب من بگن زبون نفهم. کی ب کیه ؟؟ ها ؟

مریم شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ http://ensanin.blogfa.com

یه ترک کافر رفت چین
وقتی برگشت گفتن:
از نظر زبان مشکلی نداشتی؟
گفت:
من؟
نه!!!
ولی اونا زبون نفهم بودنااااا!!!
حالا شده داستان تو

بینم!
شماها با این غریبه های تو من نسبتی دارین ؟

chooogi یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

نسبت فک نکنم داشته باشن!
ولی خب هر قشری از هم نوع خودش دفاع میکنه دیگه!
زبون نفهمم از زبون نفهم!!!
:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد