یک غریبه ای در من دارد راه میرود. یک غریبه ی پیش بینی ناشدنی. انگار اصلن درون من پراز غریبه های مختلف است. لعنت بهشان. من به طرز دردآوری آزادم. به طرز خیلی دردآور. و غریبه های وجودم دارند پایکوبی میکنند. میخاهم بروم توی خودم. درست توی توی خودم. و بهشان بگویم خفه شوند. بگویم هیچ به شنیدن صدای شادیشان علاقه ای ندارم. اما نمیشود. زبانم را نمیفهمند. ریشخندم میکنند. این ها دیگر چه زبان نفهم های بی سروپایی هستند.
هی !
دقت کن زبون نفهمیدن یه ارتباط [نسبتا] دوطرفس !
اونام میتونن ب من بگن زبون نفهم. کی ب کیه ؟؟ ها ؟
یه ترک کافر رفت چین
وقتی برگشت گفتن:
از نظر زبان مشکلی نداشتی؟
گفت:
من؟
نه!!!
ولی اونا زبون نفهم بودنااااا!!!
حالا شده داستان تو
بینم!
شماها با این غریبه های تو من نسبتی دارین ؟
نسبت فک نکنم داشته باشن!
ولی خب هر قشری از هم نوع خودش دفاع میکنه دیگه!
زبون نفهمم از زبون نفهم!!!
:)))