خیلی دلم میخاهد خیلی چیز ها را بگویم. اصلن یک حرف هایی هستند که میمانند و غده میشوند. باید از شرشان خلاص شد. اما نمی آیند بالا لعنتی ها. نمیشود گفتنشان. باید گلویت را بخراشی. باید تکه تکه اش کنی تا این حرف هارا ازش بکشی بیرون. و این کار ساده ای نیست. این کار ساده ای نیست که آدم بیفتد به جان خودش. که حتا خودش دیگر دلش برای خودش نسوزد. و من الان احساس میکنم رسیده ام به مرزش. که دلم برای خودم نمیسوزد. دوست دارم گند بزنم. دوست دارم خودم را به ابتذال بکشم. به گند. به کثافت. دوست دارم سگ باشم اصلن. دوست دارم چند روزی سگ باشم. گوشه ی خیابان تا صبح زوزه بکشم و هر موجود زنده ای را که خاست نزدیک بهم شود گاز بگیرم. حتا خودم را. مغزم دارد منفجر میشود. تحمل سرم را ندارم. از خاطرات رومنس و غمگین خبری نیست. من وحشی شده ام. وحشی. یکی مهارم کند...
وایییی که من الان دقیقا همینطوریم
دوباره استایل وحشتناک ! D:
طبیعیه ؟!
سلا م
طبیعی انه ؟
بمن میخوره طبیعی باشم ؟:دی
سگ مگه زوزه میکشه؟؟؟!!
واقعن سگ زوزه میکشه؟؟!!!
:)))
یه سری حرفا زمینی نیستن!
ینی گوش شنوا نمیشه پیدا کرد واسشون اینجا!!!!
بگرد بازم! ؛)
حالا به این حرف چوگی که زمینی نیستن و اینام فک کن. . .
حال داری از تنهایی شلوغ من بین همه ی تلفن ها و ایمیل ها و پیغومچه ها با همه ی آدم هایی که هستن و نیستن استفاده کنی؟
صدای خودتو ضبط کن
گوش کن
بهش جواب ده
انگار رفیق شی. . .
امتحان کن