140-

صدای زوزه می آمد. صدای زوزه ی یک زن. و من میخواستم کف اتوبوس بالا بیاورم. سرم درد میکرد. چشم هام میسوخت از دیشبش. و بی آنکه حرفی بزنم گوشی را گرفته بودم دستم که حرفهاش را بشنوم. نیم ساعتی بود داشت حرف میزد. وسطش گریه هم کرد شاید. و من داشت فشار میامد بهم. ترجیح میدادم دوباره بتوانم دوستش داشته باشم و خودم و او را خلاص کنم ازین توجیه کردن های مسخره. و انگار توانستم. قطع کردم. باز صدای ناله. ازین هایی که آدم مور مورش میشود. برگشتم. زن بود. مثل سگی که خودش را گاز گرفته باشد به خودش میپیچید و زوزه میکشید. و درست نفهمیدم چرا هیچ کس ندیدش. چرا این صدای لعنتیش اعصاب هیچ کس را به هم نریخت. هندزفری را به زور کردم در گوشم و صداش را زیاد کردم. تا آخر آخرش. یک چنین بی وجدانی شده بودم که داشت از با خودش بودن لذت می برد. و دلش میخواست هر کس دیگری جز خودش را پس بزند. گرم بود. دلم میخواست این مانتوی زشت مدرسه ام را بکنم از تنم. میخواستم لخت شوم. پوستم دلش میخواست هوا بخورد." اه. خفه شو کثافت!" صداش قطع نمیشد. یک آن دلم خواست سرش را بکوبم به شیشه که دهنش را ببندد. اما نمی بست و من انقدری جرات نداشتم که خفه اش کنم. هیچ وقت نداشتم. هیچ وقت.

نظرات 3 + ارسال نظر
po0ya یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:53 ب.ظ

چقد خطرناک !!!!
آدم وحشت می کنه ! D:

سلا م

آدم وحشت کنه بد نیس که ..
علیـــک..

choooghi دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:04 ب.ظ

خب چه مرگش بود حالا؟؟؟؟!!

چه بدونم دختر!

chooogi سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ق.ظ

حالا هرچی بوده ولی خیلی جالب بوده ها!!!
باید میرفتی جلو،خودت دست به کار میشدی واسه خفه کردن صداش!
یه انگشت فقط خرجش بوده!اونم که تو بلدی داداش!!!

نه داداش !
انگشت کار من نیس :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد