۱۲۳-


کثافت لعنتی میدونه هنوز وختی میبینم آن میشه چقد به گا میرم. و میدونه وجودشو ندارم آنفرندش کنم. :| واسه همین داره این گه خوریارو میکنه. خو من چه کنم:|‌ دسّ خودم نی که یادم نمیره چهارساعت نشستم روبروش زل زدم به دیوار سمت چپم که بگم چه حسی دارم و این زبون بی صاحاب فرار کرد. و نتونستم هیچی بگم. که اون هر  چی دلش خاس گف. منو شست. پهن کرد و وختی باد داش این ور اون ورم میکرد خیلی بی رحمانه بم خندید. که اصن حالم خراب شد. و تا یه ماه بعدش خراب بودم. که هنوزم هستم. هنوز قدرت اینو داره که منو به گا بده :| و من قدرت اینو دارم که به روی خودم نیارم. اما واقعن به گا میرم. میرم و برمیگردم و دوباره میرم. و این شده زندگیه من. که روزا رو بشمارم که حواسم باشه یه روز در میون به س اس ام اس بدم و حواسم به علی باشه که یه وخ به گا نره و کسی افسرده ش نکنه و حواسم باشه که میر نفهمه که چقد روحمو خراشید و فقط حواسم به این خود مسخره م که همش بلده بخابه نباشه فقط. که تنها کاری که یاد گرفته همینه که هرموقع کم آورد بگیره بخابه. بیچاره فک میکنه وختی پاشه همه چی درست شده. مثل امروز که دعوا شد و وختی بیدار شد همه چی درست شده بود. اما این چیزا درس شدنی نیس. مث سگ روح آدمو گاز میگیره و آدم نمیتونه نشونش بده. نمیتونه بگه اینجام درد میکنه. درده آخه. کسی نمیفهمتش. فقط خودتی که باید باهاش کنار بیای. که نذاری خودشو برسونه به چشات و بیاد پائین که اگه اینطوری بشه هرچقدم زور بزنی دیگه بند نمیاد. همینطوری تا فردا صبح باید چشاتو پاک کنی. اینا درده. درد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد