یه صحنه ی غمگینی تو زندگی من هس که بطور پایان ناپذیری تکرار میشه.
مهمون نشسته بیرون و من چسبیدم به دیوارای سرد اتاقم. نیاز مبرم به دستشویی دارم و مدام این فکر مسخره و درعین حال خلاقانه از ذهنم میگذره که آیا میشه تو سطل آشغال شاشید.
من همین حسو دیروز تو علاء الدین داشتم اونم به طرز فجیهیبا خودم می گفتم می شه بشاشم تو شلوارمشاید باورنکنی ولی در این حد وضعم بد بود
شاید باور نکنی اما من شاشیدم تو سطل آشغال؛ واقعن اینکارو کردم:)
من همین حسو دیروز تو علاء الدین داشتم
اونم به طرز فجیهی
با خودم می گفتم می شه بشاشم تو شلوارم
شاید باورنکنی ولی در این حد وضعم بد بود
شاید باور نکنی اما من شاشیدم تو سطل آشغال؛ واقعن اینکارو کردم:)