شلوغ بودنِ سر خوبه دیگه. چه اشکال داره. منم که کارامو میذارم کلن برا دقیقه نود. پریروزا به یه حقیقتِ تلخ برخوردم. سرِ تاثیرِ قران و حدیث نرفته بودم اصن. ینی یه بار فقط اون اولا رفتم بعد دیگه اصلن نرفتم. بدونِ اغراق. استادشم البته شنیده بودم اصن کسی رو بخاطرِ غیبت نمیندازه. اما درهرحال رفتم سرِ جلسه امتحان و هرچی بلد بودم نوشتم امدم بیرون. فردا پسفرداش بچه ها گفتن استاده درست بعدِ اینکه من رفتم گفته ازین ببعد یه کم حضور و غیابو جدی میگیریم که یه چهار پنجباری حداقل دوستانو ببینیم! :| این ینی من شورشو دراوردم ! خب چه کنم. واقعن نمیتونستم هشتِ صبح پاشم برم سرِ اون کلاس بعد چهار دوباره برم سرِ کلاس زبان. ینی واقعن بدنم نمیکشه. نمیتونم اینطوری خودمو اذیت کنم.
تقصیرِ من نیس که نمیتونم یه سری قضایا رو جدی بگیرم. اونا باید بقدری جدی باشن که منو درگیر کنن. من اگر جدی بشم خوبم. مساله اینه که همه چیز اونقدر جدی نیس که جدیتِ منو برانگیزه.
خلاصه اینکه دلم میخواد اصن سرم شلوغ باشه. انقد شلوغ باشه که نرسم فک کنم. نرسم دلتنگ شم و این بساطا. کلن تعطیل.
بیا منو تو دیگه اصن دانشگا نریم. فک کنم سنگین تر باشه :)))
:)))
مژبوریم اخه! :))