خیلی ناگهانی در آستانهء پریود مغزی ام. 

الان راضیم از زندگیم. از دوستامو کلن از وضعیکه هس. بطور معمول هرروز شنبه تا سشنبه بعد کلاسا میریم پارک لاله لش میکنیم. بعد یه تایمی رو اختصاص دادیم به تخلیه انرژی. میدوییم دنبال هم یا همدیگرو بلند میکنیم میبریم اینور اونور پرت میکنیم:)) خیلی وخته مافیا بازی نکردیم اما یه بازی ایم تو برنامه هس. بعد کم کم هوا تاریک میشه و اون اقاهه زنگ میزنه و معمولن میاد پیشمون. اونوخ چهارشنبه ها قراره جم شیم کتاب بخونیم و بعدش نمایشنامه بازی کنیم که من هی میخوابمو زورم میاد برم. بعد پنجشنبه ها که کلاس و ایناس. جمعه م میزنیم به کوه و اینا. دوستامو دوس دارم. خلای خوبی ان. تو حال خوبم خیلی تاثیر خوبی دارن. اون اقاهه رم دوس دارم. بواقع خیلی خیلی دوسش دارم. فردام دارم برا کار میرم یه مدرسه ای. خدا کنه جور شه. اینه فعلن زندگی. میگن رسیده بجاهای خوبش.

شاید خوب بودن جرمه. 

من خیلی دوس دارم این پسرو. جنسش باهمه ادمای دورم فرق داره. یجور چیزیه که من جون میدم براش. بموقعش حرف میزنه. بموقع ساکته. شیطونه. ارومه. و ارامشش. اوف. میپاشونه منو ازهم. نمیدونم از کجا یهو اومد. مهمم نیس چی میشه بعدن. اوج رضایتم الان! :)

انقد عادت کرده م بحال بد که الانم که تو بهترین دورهء زندگیمم همش فک میکنم منتظر یه اتفاق بد باید باشم

 دردناکه میدونم. شاید واقعن قرار نباشه اتفاق بدی بیفته ازون نوعی که من هی بش فک میکنم اما ترسش تموم تنمو میلرزونه. تنها چیزیکه ارومم میکنه اینه که تو لحظه باید زندگی کرد شاید. لحظه هامم عالی ان الان :)

مث سیگاره برام. ته ارامش. ارامشی که دودم میکنه تو دستاش.

مث اینکه دارم تو فانتزیام زندگی میکنم. دوهفتس فقط داره خوش میگذره و بس. دیگه فاز معلومه با این اقاهه. و فقط دارم حال میکنم با زندگی. گاهی وختا دلم میخواد همونجا بمیرم. دلم میخواد تو بهترین حالت ممکن همه چی تموم شه. اما نه. گاهی ام دلم میخواد بیشتر طول بکشه. خیلی عجیبه .

این ادم یه جور عجیبیه. مستم میکنه. تمام ارامش دنیا رو یه جا بم میده. اصن درک نمیکنم اینهمه خوبی یهو ینی چی.

آخ جون. قرعهء دولت. نامِ من. یسسسس :))))

دیروز یکی از همکلاسیام هرچی از دهنش درومد بم گف. چون ارایش نکرده بودم. بم گف شبیهِ کوزت شدی. بعدم بم گف چاق. مسخرس اما من کلی گریه م گرفت و داشت گند میخورد تو حالِ خوبم. هنوزم یادش میفتم گریه م میگیره. خب واقعن حق نداشت اینو بم بگه. بم گف البته نبایدم ارایش کنی. خرت از پل گذشته :| همه اینا رو یه پسر بهم گف. درسته :|

امروزم مامانم کلی باهام بد حرف زد سرِ قضیهء تور. اون هفته میخواستم برم یه جا. اولش که گف میخوام بخوابم حوصله ندارم. بعدم که گفتم فقط تا اخرِ امروز وخ دارم بگم میرم یا نه گف پس اصن نمیخواد بری. بعد که توضیح دادم چجوریه گف اخه اونجاییکه میخوای بری تو یه روز نمیشه که. همش تو ماشینی. این درحالیه که اگه بخوام دوروزه برمم نمیذاره. :| وقتی ام بهش گفتم جز مردن راهی برا ادم نمیذاری گف پس برو بمیر و پتو رو کشید رو سرش که مثلن بخوابه. اما بعدش با خواهرم پاشد رف بیرون دنبالِ کاراش. خیلی حسِ بدی دارم.

این ادمه انقد ارومه که کنارش دلم میخواد جون بدم از حسِ خوب. بهیچی فک نمیکنم. ارامشِ مطلق. خدایا. این دیگه چجور ادمیه. حتا خیالم راحته که من نیستم که اینجوری فک میکنم. دوستامم که میبیننش همینو میگن. ارومِ اروم. :)

امروز با فاطمه و مرتضا رفتیم یه عالمه گربه بازی. یه گربه هه ولو شده بود رو پام با ریشه های شالم بازی میکرد:)) در حد مرگ عشق کردم. یه بچه گربهء هپلی سیاه بود. من دیوونهء گربه ها ام.

بچه ها یه قسمت از وجودمن انگار. ناراحت باشن دق میکنم. وختاییکه مرتضا حالش بد میشه دلم میخواد بمیرم. انقد که ماهه. انقد ازارش بهیشکی نمیرسه. 

حالم همچنان خوبه :) خیلی خوووب.

تحمل هر دردی رو نداشته باشی میاد سراغت.