حقیقت اینه که من امشب هیچی نیستم. مث مرده افتاده م گوشه اتاقمو باهیشکی خوش ندارم حرف بزنم. فقط عروسکامو میچلونمو گریه میکنم. کاش خواهرم بود. کاش یکی بود که من الان بتونم باهاش حرف بزنم. خیلی دیوونه کننده بود اتفاقی که افتاد. مرده شور امشبو ببرن که انقد طولانیه. چقد دیگه باید بخوابم تا صبح شه؟ :(