وای نگو که ازین ببعد افطاری دادن به این فکو  فامیلِ غیرِ قابلِ تحملمون شروع میشه. قراره اون دخترهء شیربرنجو دعوتش کنه مامانم بلخره. دیگه خاله م زبون اومده که امیرو زنشو قبلِ رفتن دعوت کنیم. اما من واقعن حوصلهء اون دختره رو ندارم. فازش اینه که من چون دانشگا تهران درس خونده م پس عمرمو تلف نکرده م و چیزایی از زندگی میدونم که شماها نمیدونین. پس من با شماها حرف نمیزنم. چون من انم. پوووف. اخه چطور میشه تحملش کرد ؟ اعتماد بنفسِ اینا از کجا تامین میشه؟

اینهمه مدت گذشته با پسره اوکی شده م. اما باباش چی ؟ واقعن تحملِ باباشو دیگه ندارم. همچین میشینه انگار اونیکه رو مبل لم داده و داره سقفو نگا میکنه فتحعلیشاهه مثلن. هرکی میخوای باش. حق نداری اینطوری باشی. چیکا کنم؟ تحمل ندارم بیاد خونمون و من بر بر نگا کنم به رفتارای توهین آمیزش. درسته که همه خونواده ش یه طرف اون یه طرف، اما بازم دلیل نمیشه من بمونم و تو خونه خودمون شاهد اومدنِ همچی آدمی باشم. من عصبی تر ازونی ام که یکیو تحمل کنم بی اونکه مجبور باشم. ازش متنفرم. حق نداره بخاطرِ اونهمه پولی که داره و هیچوخ ازش استفاده نکرده خودشو واس ما بگیره. ما اگه پولدار نیسیم اقلش هروخ هرچی خواستیم خوردیمو پوشیدیمو بابامون واسمون کم نذاشته. یکی نیس به این مردک بگه واس مام کار نداش نخوریمو نگیم و نخندیم و هیچ گهی نخوریم عوضش تر و تر خونه بخریم. پوووف. من خاله زنک نیسم. اگه بتونم خودمو ازین خاله بازیا بکشم بیرون خودم هیچ علاقه ای به این چیزا ندارم.خواهرم اگه میخواد تحمل کنه میلِ خودشه. من کسی نیسم که همچین ادمی رو تحمل کنم. عاشقِ یکی ام باشم اما باباش این ادا اطوارا رو داشته باشه قیدشو میزنم.

حدسم اینه که اون شبی که اینا میان بزنم بیرون ا خونه. نمیدونم میخوام چیکار کنم اما میزنم بیرون. من ادمش نیسم این مردکو تحمل کنم.


نظرات 2 + ارسال نظر
ف. چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ http://chiara.blogsky.com

ها هاااااااا چه حالی می ده ب اینجور آدما ضد حال بزنی.
این دختره رو مثلن نقطه ضعف بگیری ازش ضایه کنی هی .
البته کار ششرافتمندانه ای نیس, اما وقتی خودش اینجوری میکنه..

بی خیال خودتو اذیت نکن. هر آدمی یه جوریه. یه جوری می خواد خودشو ثابت کنه. یکی با پول, یکی با مدرک, یکی با هر کوفت و زهرمار دیگه ای.
اگه اینطوری بهش نگاه کنی ک اون آدم فقط می خواد خودشو ثابت کنه شاید خیلی اذیت نشی

اوهوم. راس میگی شاید.

سیمین پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:14 ب.ظ

قشنگ می فهمم چی میگی چون دقیقا یکی از اینا تو فامیلمون داریم! بابای شوهرخالمه. عین کلاغ فقط سکه جمع می کنن این آدما.

شیطونه میگه آدم یه بار همچین حالشونو بگیره دیگه روشون نشه سر بلند کنن!

من که دیگه به مامانم گفتم از این خاله بازیا تو ماه رمضون را نندازه. وقتی قراره نصف کارا رو من بکنم بالاخره حق دارم بگم نمی خوام کسی بیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد