بعضی کتابا منو دیوونه میکنن. ازینجهت که نه میتونم بخونمشون نه میتونم با خودم کنار بیام که نخونمشون یا نصفه بخونم. جن نامه ازوناس. همش یه سیر مزخرف و یه جور داره و من عصبی میشم از نوع کلمه هاش از همه چیش. اما دفعه دومه که دارم میخونمش و نمیتونم ادامه بدم. خیلی چیز غمنگیزیه.


دلم نمیخواد همش بخوابم حقیقتن. دلم میخواد یه آدم فعال باشم. اما انگار اینی که دلش میخواد کتاب بخونه با اونی که تو منه رابطه ای ندارن. هیچ دلیلی نداره اگه این میخواد اکتیو تر باشه اونم اوکی باشه. ته قلبم ازینکه بیشتر روزا میتونم خیلی بخوابم احساس رضایت میکنم اما میدونم اخر این تابستون لعنتی بخودم میامو میبینم هیچ گهی نخوردمو باز افسرده میشم. همیشه وسط سال که هستم کلی برا تابستونم برنامه دارم. بنطرم خیلی راحت میاد خوندن یه سری چیزا و دیدن یه سری فیلما. اما تابستون که میرسه نه فیلمی میتونم ببینم نه اصن بذهنم میاد که چه کتابایی میخواستم بخونم. این خوابِ لعنتی زندگی رو از آدم میگیره.

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ق.ظ

وای فائزه اینو انگار من نوشتم! ینی قشنگ می فهمم چی میگیا. فقط این که من حتی خواب درست و حسابی هم نمی کنم. کلن همش علافی! :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد