میخواهم یک شبه قید همه چیز را بزنم. خلاص کنم خودم را از خانوادهء عصبی ای که امشب افتاده اند بجان هم. از خواهرم که مثل یک تکه گوشت افتاده یک گوشه و اصلن انگار نه انگار که تمام این بساط ها بخاطر اوست. 

قید دانشگاه را هم بزنم با تمام ادمهای بد یا خوبش. و قید عشق را. آه. تمام وجودم به درد میآید. چرا باید آنقدر آزار ببینم ازین مقوله که بخواهم قیدش را بزنم؟ چرا باید تمام سرم تیر بکشد از فکر کردن بهش. و چرا باید بخواهم با دستان خودم خودم را زنده بگور کنم و به سوگ روزهایی بنشینم که درد بدود به وجودم از بیاد آوردنشان؟

مذاکره یا منطق یا هرکوفتی ازین قبیل دیگر افاقه نمیکند. باید کشت. باید رفت جلو و تمام آن ادمهای بیرحم و نامردم را کشت.


نظرات 2 + ارسال نظر
نهال پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

اگر ایم خانواده ها واقعی بودن و قابل لمس اینقدر زندگی شخت نمیشد

سیمین جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:13 ق.ظ

همدردم باهات بدجور ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد