216-

من چه جور موجودی ام. به زور خودمو واردِ یه قضیه ای میکنم که بعد فرار کردن ازش بهم هیجان وارد کنه. اره دقیقن یکی از دردام همینه .

یکی دیگه از دردام نمیدونم چیه. اما بدجوری درد داره.

دردِ دیگه م اینه که دیگه اختیارِ دهنمو ندارم و وقت و بی وقت حرفایی از دهنم می پره که نباید. اون سری جلو همکلاسیم سوتی دادم و اصلن ازین بابت خوشحال نیستم. دلم میخواس -میخواد- وجهه م به عنوانِ یه دختر حداقل یه جاهایی و پیشِ یه کسانی حفظ شه. که فک نکنم بشه. 

دلم میخواد این ترم مثلِ ادم درس بخونم. دلم میخواد یه پیله برا خودم درست کنم و توش دراز بکشم و هی بخونم. هی بخونم. این موجودِ راکدِ لعنتی ای که هستم نباشم. 

میر بهم گفت بنظرش باهام منطقی رفتار کرده. کاری ندارم راس میگه یا نه. اما شکستنِ این سکوتِ همراه با عصبانیت و نفرت و بغض حالمو بهتر کرد. شاید باعث شه دیگه وقتی از کنارش رد میشم دود از کله م بلند نشه.

کلنم حال میکنم به کسی کمک کنم. اما تجربه نشون داده وقتایی که خوب نیستم به جاکشی علاقه ای نشون نمیدم. تا چه پیش آید.


نظرات 4 + ارسال نظر
ملیکا پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ق.ظ

دایورت فراموش نشه!

حالا جدی رو چی باید دایورت کرد ؟!

ن پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ

هد لاشظهثغث یششغرثقف غث نشئه حثسشقخخدث دهسف؟

خب چرا

به یه تعبیری ام یه کمی پسرونس
اما میتونه باشه یا نباشه

ضمنن یه کم قشنگ تر بنویس دفعه ی بعد. پدرم درومد تا بخونم.

س پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

منم کاری ندارم راس میگه یا نه (که حس می کنم درست نمیگه). ولی فک می کنم حق با توئه و واقعن شکستن اینجور سکوتا خوب باشه. شاید آدم بهتر شه حالش.

ملیکا جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ

حرف ملت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد