--------

من خیلی عصبی ام . میخوام انقد دندونامو رو هم  فشار بدم که خورد شن و بریزن تو دهنم و برم پی کارم. دوست دارم رگامو دونه دونه بکشم بیرون و پرت کنم جلو این سگایی که دارن له له می زنن. اولین باری که این موجِ عصبانیت از یه ماه پیش حمله کرد بهم هسته های انارو جویدم و فهمیدم که خیلی حالم بده. من تا میاد حالم خوب تر شه یه ادمی میرینه به زندگیم و من عصبی میشم. واقعن دلم میخواد جیغ بزنم. مامانی که منو می بینه و یادِ ظرفای نشسته ش میفته و جلو هرکی میشینه میگه من یه مفتخورم که تو خونه هیچکاری نمیکنم. دختره ی بیشعوری که به خودش اجازه داده هرجوری دلش خواسته با من رفتار کنه و اخرش آنفرندم کنه. پسره ی تخمی که نمیدونم از کجا تو زندگیِ من پیدا شد و هر گهی دلش خواست خورد و یه دور منو با همه واردِ یه دعوا کردو  بعدم باعث شد با این دختره این اوضاع پیش بیاد و الان دلم میخواد یه گلوله حرومش کنم و خلاص. این چیزا منو جر میده. روانیم میکنه. وااااااااای که چقد دلم میخواد جییییییییییییغ بزنم . چقد نیاز به یه کم ارامش دارم:((
هروخ عصبی با ناراحتم صدای خانباجیِ نامجو از اتاقم میاد که هی میگه لای لای لای لالا لا لا لای لای. و مامان ازینجا میفهمه که ناراحتم و ریده میشه به اعصابش. 
نظرات 8 + ارسال نظر
ملیکا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ

منم عصبانیم...
از همه کس
از همه چیز...
(بجز تو)

:*

ملیکا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ب.ظ

فائزه یک دوشنبه بیا با هم بریم درکه. با سیمین خانم...
دوشنبه ها تو تعطیلی

منکه این هفته فورجمه..تعطیلی بعد امتحانا بهتر نیس؟:)

س دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ

وااااااااااای آره! منم هستم ... خیلی هستم! مرسی ملیکا! :*

فائزه می دونی چرا امروز انقد حالم بد بود؟ چون همون آدمی که دیروز بهت گفتم ... دیدی چقدر دارم به خاطرش زجر می کشم ... گفتم دارم میشم تکیه گاهش و کیه که تکیه گاه من بشه ... امروز با بی رحمی تمام ولم کرد!!! باورت میشه؟ کسی که خودشو داشت می کشت که من باور کنم عاشقمه!!! هی می گفت باورم کن ... شکت واسم مرگه! از دیرباوریم ناراحت بود و عذاب می کشید ... کسی که چندین بار خواستم ولش کنم ولی دلم نیومد ... اشکاش نذاشت ... گفتم خودخواهیه ... چی به سرش میاد ...
حالا که اومد منم آتیش زد ... گذاشت رفت و وایساد به تماشا کردن سوختنم!
منو کشوند و کشوند و درگیر کرد و یهو ... تموم!

امروز ف می گقت لیاقتتو نداشت ... ارزششو نداره حتی متنفر بشی ازش! چه می دونم ... فعلن که داغونم ... هنوز باورم نمیشه ... نمی تونم باور کنم انقد احمق و بی مایه بودم!

دلم می خواد خرخره یه سری آدمو بجوم! کسایی که در نبودم قضاوتم کردن و واسه خودشون بریدن و دوختن! دلم می خواد خرخره یه استاد عوضی رو بجوم! استاد!!! بخوره تو سرش این کلمه! چقد احمق بودم که فکر می کردم یه آدم روشنفکره و مثل آدمای تازه به دوران رسیده در مورد احساس آدما فکر نمی کنه ... اه ... حالمو دارن به هم می زنن!

اه ... لعنت به همشون!

گویا کلمه ی «عشق» هنوز براشون درست تعریف نشده که راحت به زبونش میارن ...

وااااااایییییییی که چقد دلم می خواد با هم جیغ بکشییییییییییممممممممممممم ...

عصبی ام ... تا حد مرگ ... دارم دیوونه میشم ...

چی میگی ؟ :(
باورم نمیشه ....
حتمن یه چیزی هس که نگفته :(

ملیکا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ق.ظ http://meslarmes.blogsky.com/

مشکل من تا حد زیادی شبیه کامنت قبله...
ما از۸تا۲۸بهمن امتحانانمونه

دقیقن گذاشتن بعد امتحانای ما!!:(:(:(

س سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ

چه می دونم فائزه ...

آره ... حتما یه چیزی هس که نگفته ... فکر میکنم مخشو زدن ... و من ناراحت و داغونم از این که همه صداقت منو فروخت به قضاوت کسایی که اصلا منو نمیشناسن! خاک بر سر من و صداقتم ... خاک بر سر من که با ۲۱ سال سن خر یه بچه شدم!!!

می دونی فائزه ... اومد سری رو که درد نمیکرد دستمال بست و انقد زد و زد تا درد بگیره ... خوب که درد گرفت رفت و خودشو راحت کرد ...

ترسوی بزدل ...

نمیدونم:(
میفهمم چی میگی
اما نمیدونم چی تو سرش میگذره:( :(

س سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ

فائزه ...

هی می خوام وانمود کنم خوبم تا غرور خورد شده ی لعنتیم حفظ شه ...

اما خوب نیستم ...

اصن خوب نیستم :((

نمی فهمم چرا با من این کارو کرد :((

عزیزم ..
ادم دلیلِ خیلی چیزارو نمیفهمه
منم اصن خوب نیستم
واقعن بدجوری به هم ریختم
اما تورو درک میکنم در عینِ حال...

majestic girl سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:13 ب.ظ http://extremeway.blogfa.com

salam
man vaghti asabani misham ta bastani nakhoram halam khob nemishe

ba ie matlabe jadidi up hastam
webloge mara ba nazare khod roshan konid

ershan چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ

خانباجی
درست مثل من
بدبختی اینجاس که این حس لعنتی به جای کم شدن یا تموم شدن دو حالت مزخرف دیگه داره. یا میمونه همونطوری که هست یا بدتر میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد