شعرو که میخونی خیلی حسی بهت دست نمیده :
صدای خون در اواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
یه مثنویِ خیلی ساده س
با تصویرِ تکراریِ قضیه ی سرو و تذرو که بیشتر برا قافیه با هم جفت شده ن
اما نامجو که میخوندش، یه حالِ دیگه س. ریتمِ پنج تایی ام واقعن میشینه به اهنگ.
اهنگش میره تو تمامِ وجودم. به اعجازِ موسیقی ایمان دارم.
داری داغون میشی ها
این همه حرف داری
خب مارو آدم حساب نمی کنی
یه آدم حسابی پیدا کن
باهاش حرف بزن
خالی شو
به قید
حسابی
دقت کنید. . .
قید نیس البته
صفته
دارم اینجا حرفامو میزنم دیگه
کی رو گیر بیارم مخشو بخورم ؟ :|