دیروز: -دیر از خواب پاشدم.-
مامان- تو این خونه هیچ کس هیچ کسو نمیبینه.(که یعنی من) :|
امروز: { ساعت ۱۳:۳۰}:
- مامان؟
مامان- الو؟ شما؟
- مامان :|
مامان - آها. تویی؟ شمارتو ندارم نمیدونم چرا.
- اها :|. الان کجایی؟
مامان- خونه مامان بزرگ.
-و حالا یک پرسش. دقیقن باید امروز ناهار چیکار کنم؟
مامان- اااا . یادم به تو یکی نبود.
- قربونت برم:|
مامان-اصن تو قرار نبود امروز بری مدرسه مگه؟
- خو صبح زنگ زدم گفتم نمیرم که:|
مامان- حالا نمیدونم. یه کاری بکن دیگه. من اصن یادمم به تو نبود.
دلم- من شاید شما رو نبینم. اما شماها منو به تخمتون نمیگیرین گاهی. فرق است:|
اووووه!
یه مدت ازشون دور شید همچین یادتون می کنن که باورتون نشه!
نه باو.
کلن اتچمنتمون تعطیله درین خانواده :|:دی
منم یه وبلاگ زدم
:)