۸۰-

دیروز:‌ -دیر از خواب پاشدم.-

مامان- تو این خونه هیچ کس هیچ کسو نمیبینه.(که یعنی من) :|

امروز: { ساعت ۱۳:۳۰}:

- مامان؟

مامان- الو؟‌ شما‌؟
- مامان :|

مامان - آها. تویی؟ شمارتو ندارم نمیدونم چرا.

- اها :|‌. الان کجایی؟

مامان- خونه مامان بزرگ.

-و حالا یک پرسش. دقیقن باید امروز ناهار چیکار کنم؟‌

مامان- اااا . یادم به تو یکی نبود.

- قربونت برم:|

مامان-اصن تو قرار نبود امروز بری مدرسه مگه؟

- خو صبح زنگ زدم گفتم نمیرم که:|‌

مامان- حالا نمیدونم. یه کاری بکن دیگه. من اصن یادمم به تو نبود.


دلم- من شاید شما رو نبینم. اما شماها منو به تخمتون نمیگیرین گاهی. فرق است:|

نظرات 2 + ارسال نظر
scorpion شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.ershan.blogsky.com

اووووه!
یه مدت ازشون دور شید همچین یادتون می کنن که باورتون نشه!

نه باو.
کلن اتچمنتمون تعطیله درین خانواده :|:دی

scorpion شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.refigh.blogsky.com

منم یه وبلاگ زدم

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد